لحظه ای تفکر

ساخت وبلاگ
عباس هادینشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد.شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته ودر حال فرار بود. بگیرش، دزد،دزد ! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد. تکه آهن روی زمین دست دزد را برید. خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید. ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد: سریع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند و بعد باهم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی میکنی؟! آخه پول حرام که... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه اینها را می دانم. بیکارم. زن و بچه دارم. از شهرستان آمده ام و مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها و با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خداراشکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد لحظه ای تفکر...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehdi1369o بازدید : 7 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:28

چهارشنبه که از شرکت خارج می شدم با خودم یک سری کتاب برداشتم و به سمت خانه حرکت کردم. پنجشنبه،جمعه و شنبه به خاطر شب قدر و شهادت حضرت علی (ع) تعطیل بود و فرصت خوبی بود تا نواقص سناریویی را که برای دفاع مقدس آماده کرده ام را برطرف کنم. به خانه رسیدم و بعد از مدتی رفتم سراغ کتابها و یکی از آنها را انتخاب کردم. روی کتاب چیزی در خصوص عملیات خاصی نوشته نشده بود. تمام کتابهایی که برای تحقیق انتخاب کرده بودم قطور بودند و همه مرتبط با موضوع: خیبر ،والفجر8 و کربلای3 ، با خودم گفتم شاید این هم به این عملیاتها ربط داشته باشد. به نظر از همه کوچکتر می آمد و راحتتر از همه کتابها میتوانستم تمامش کنم. روی تخت دراز کشیدم و شروع کردم به خواندن  کتاب. از هر برگ کتاب که میگذشتم بیشتر از شخصیت ابراهیم خوشم می آمد. جوری شیفته این شخصیت شده بودم که لحظه ای کتاب را زمین نگذاشتم. یادم می آید آن شب شوهر خاله ام با فرزندانش به خانه ما آمدند. طبق معمول همیشه بدون روسری رفتم در را باز کردم و دوباره نشستم پای خواندن کتاب، هر چه جلوتر میرفتم و بیشتر ابراهیم را میشناختم برایم عزیزتر میشد. جوری که وقتی در قسمتی میخواندم زخمی یا مجروح شده بی امان اشک می ریختم و ناراحت می شدم و قلبم به درد می آمد. بعد با خودم میگفتم: تو دیوانه ای؟ این کتاب یک شهید است که میخوانی. یعنی اینکه دیگر زنده نیست برای چه اینقدر از مجروح لحظه ای تفکر...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehdi1369o بازدید : 6 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:28

چشمان مولا بسته شد آهسته آهسته دگر علی از دست این مردم شده خسته وصيت‎نامه حضرت علي(عليه‎السلام): از وصاياى حضرت علي(عليه‎السلام) در واپسين دم حيات مى‎توان به وصيت گهربار ذيل اشاره نمود. بسم الله الرحمن الرحيم   اين آن چيزى است كه على پسر ابوطالب وصيت مى‎كند: به وحدانيت و يگانگى خدا گواهى مى‎دهد و اقرار مى‎كند كه محمد بنده و پيغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دين خود را بر ديگر اديان پيروز گ لحظه ای تفکر...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : وصیت,نامه,امام,علیه,السلام, نویسنده : mehdi1369o بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 12:07

بسم الله الرحمن الرحیم از نهج البلاغه: وَاعْلَمُوا عِبادَاللّهِ اَنَّهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً، وَ لَمْ يُرْسِلْكُمْ هَمَلاً.  بندگان خدا، بدانيد خداوند شما را بيهوده و باطل نيافريد، و سرِخود و آزاد رها نكرد. عَلِمَ مَبْلَغَ نِعَمِهِ عَلَيْكُمْ، وَ اَحْصى اِحْسانَهُ اِلَيْكُمْ. فَاسْتَفْتِحُوهُ  اندازه نعمتش را بر شما مى داند، و احسانش را نسبت به شما به شماره آورده است. از او پيرو لحظه ای تفکر...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : خدای,مهربان,کجاست؟, نویسنده : mehdi1369o بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 12:07

پنجره را باز کن واز این هوای بارانی لذت ببر..

خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست

 

((حسین پناهی))

لحظه ای تفکر...
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : باران چت,باران کوثری,باران,باران خواننده,باران فیلم,باران مووی,باران موزیک,باران تویی,باران عشق,بارانويا, نویسنده : mehdi1369o بازدید : 26 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 9:54

لحظه ای تفکر...
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : وصیتنامه امام علی علیه السلام, نویسنده : mehdi1369o بازدید : 16 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 8:57

 به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز !!!» لحظه ای تفکر...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : لعنت بر شیطان رجیم,لعنت خدا بر شیطان رجیم, نویسنده : mehdi1369o بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 1:08

   لاک پشت، پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده های‌ دنیا طولانی ... می دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌ پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می کشید. پرنده ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌ پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست، کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی کردی. من‌ هیچ گاه‌ نمی رسم. هیچ گاه ... و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی ... خدا سنگ پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره ای‌ کوچک بود لحظه ای تفکر...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehdi1369o بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 1:08

لحظه ای تفکر...
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehdi1369o بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 1:08

لحظه ای تفکر...
ما را در سایت لحظه ای تفکر دنبال می کنید

برچسب : مسیرکمال, نویسنده : mehdi1369o بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 1:08